گسترده (فرش و جز آن). مفروش ساخته. باز کرده. انداخته. مهد، فراخ کرده، پخت کرده (قطعه فلز و جز آن). با پهنا ساخته. عریض کرده (جاده یا قطعه زمین و نظایر آن)
گسترده (فرش و جز آن). مفروش ساخته. باز کرده. انداخته. مهد، فراخ کرده، پَخت کرده (قطعه فلز و جز آن). با پهنا ساخته. عریض کرده (جاده یا قطعه زمین و نظایر آن)
از قرای استرآباد است. خالصۀ دیوان از سه رشته قنات آبیاری میشود. (از مرآت البلدان ج 4 ص 298). از دهات سدن رستاق (مازندران واسترآباد تألیف رابینو ص 168). دهی است از دهستان سدن رستاق بخش کردکوی شهرستان گرگان. 1180 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصول عمده اش برنج، غلات، پنبه، حبوبات و توتون و سیگار است. شغل اهالی کشاورزی و گله داری و صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی است. یک دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
از قرای استرآباد است. خالصۀ دیوان از سه رشته قنات آبیاری میشود. (از مرآت البلدان ج 4 ص 298). از دهات سدن رستاق (مازندران واسترآباد تألیف رابینو ص 168). دهی است از دهستان سدن رستاق بخش کردکوی شهرستان گرگان. 1180 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصول عمده اش برنج، غلات، پنبه، حبوبات و توتون و سیگار است. شغل اهالی کشاورزی و گله داری و صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی است. یک دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
عدد اصلی میان سیزده و پانزده. ده بعلاوۀ چهار. رجوع به چارده شود. - ماه شب چهارده یا چهارده شب، بدر. ماه تمام. پرماه. گردمه. گردماه. - مثل ماه شب چهارده، سخت زیبا. بسیار زیبا. - مه چهارده شب، معشوق زیباروی: از تو ای چون مه چهارده شب پانزده مه گسست پیوندم. سوزنی
عدد اصلی میان سیزده و پانزده. ده بعلاوۀ چهار. رجوع به چارده شود. - ماه شب چهارده یا چهارده شب، بدر. ماه تمام. پُرماه. گردمه. گردماه. - مِثل ماه شب چهارده، سخت زیبا. بسیار زیبا. - مَه چهارده شب، معشوق زیباروی: از تو ای چون مه چهارده شب پانزده مه گسست پیوندم. سوزنی
منسوب به ده نفر مرد و یا زیادتر. (ناظم الاطباء). هر چیز منسوب به ده مرد که کنایه ازبسیاری مرد است چون زر ده مرده و جام ده مرده، زری و جامی که به مردم بسیار کفایت کند. (از آنندراج). - ده مرده حلاج بودن، نهایت زیرک یا کاری بودن. (از امثال و حکم دهخدا). - ده مرده کار، یک کس که کار مردم بسیار کند. (از چراغ هدایت). - ده مرده کار کردن، کار کردن یک نفر به اندازۀ ده نفر. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). - جام ده مرده، جامی که برای ده نفر کفایت می کند. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) : توقف مکن رطل پر کرده ده به دریاکشان جام ده مرده ده. نظامی. - زور ده مرده، زوری که مقابل زورده نفر مرد باشد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) : زر نداری نتوان رفت به زور از دریا زور ده مرده چه باشد زر ده مرده بیار. سعدی. ، جمعیتی که مرکب از ده مرد باشد، سرکردۀ ده نفر. (ناظم الاطباء) ، هرزه گوو بسیار گو. (غیاث). - ده مرده گو (یا گوی) ، بسیار پرحرف. (از برهان) (ناظم الاطباء). کنایه از هرزه گوی است، چه گفتن بسیار دال است بر هرزه گویی. (آنندراج) : حذر کن ز نادان ده مرده گوی چو دانا یکی گوی و پرورده گوی. سعدی
منسوب به ده نفر مرد و یا زیادتر. (ناظم الاطباء). هر چیز منسوب به ده مرد که کنایه ازبسیاری مرد است چون زر ده مرده و جام ده مرده، زری و جامی که به مردم بسیار کفایت کند. (از آنندراج). - ده مرده حلاج بودن، نهایت زیرک یا کاری بودن. (از امثال و حکم دهخدا). - ده مرده کار، یک کس که کار مردم بسیار کند. (از چراغ هدایت). - ده مرده کار کردن، کار کردن یک نفر به اندازۀ ده نفر. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). - جام ده مرده، جامی که برای ده نفر کفایت می کند. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) : توقف مکن رطل پر کرده ده به دریاکشان جام ده مرده ده. نظامی. - زور ده مرده، زوری که مقابل زورده نفر مرد باشد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) : زر نداری نتوان رفت به زور از دریا زور ده مرده چه باشد زر ده مرده بیار. سعدی. ، جمعیتی که مرکب از ده مرد باشد، سرکردۀ ده نفر. (ناظم الاطباء) ، هرزه گوو بسیار گو. (غیاث). - ده مرده گو (یا گوی) ، بسیار پرحرف. (از برهان) (ناظم الاطباء). کنایه از هرزه گوی است، چه گفتن بسیار دال است بر هرزه گویی. (آنندراج) : حذر کن ز نادان ده مرده گوی چو دانا یکی گوی و پرورده گوی. سعدی
پناه بردن و پناه خواستن، پناهیدن. عوذ. استعاذه. استظلال: فزع الیه، پناه جست. عقل، پناه جستن بکسی. عقول، پناه جستن بکسی. (منتهی الارب) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در20هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد. سکنۀ آن 626 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
پناه بردن و پناه خواستن، پناهیدن. عوذ. استعاذه. استظلال: فَزَع َ الیه، پناه جست. عقل، پناه جستن بکسی. عقول، پناه جستن بکسی. (منتهی الارب) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در20هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد. سکنۀ آن 626 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دنبال کرده. تعقیب کرده، قلم کرده. بضربتی پی پایی بریده: چنین چند را کشت تا نیمروز چو آهوی پی کرده را تند یوز. نظامی. هر قدمی که نه در راه موافقت او پوید بتیغ قطیعت پی کرده باد. (سعدی)
دنبال کرده. تعقیب کرده، قلم کرده. بضربتی پی پایی بریده: چنین چند را کشت تا نیمروز چو آهوی پی کرده را تند یوز. نظامی. هر قدمی که نه در راه موافقت او پوید بتیغ قطیعت پی کرده باد. (سعدی)
پشت پرده. شبستان. سرای. خانه. حرم: پس پردۀ ما یکی دختریست که از مهتران درخور مهتریست. فردوسی. کرا در پس پرده دختر بود اگر تاج دارد بداختر بود. فردوسی. پس پردۀ شهریار جهان سه ماهست با زیور اندر نهان. فردوسی. پس پردۀ نامور کدخدای زنی بود پاکیزه و پاکرای. فردوسی. پس پردۀ او یکی دختر است که رویش ز خورشید روشن تر است. فردوسی. پس پردۀ او بسی دختر است که با برز و بالا و باافسر است. فردوسی. ، عالم غیب: ناامیدم مکن از سابقۀ لطف ازل تو چه دانی که پس پرده که خوبست و که زشت. حافظ. ، در نهان: پس پرده بیند عملهای بد هم او پرده پوشد به آلای خود. سعدی
پشت ِ پرده. شبستان. سرای. خانه. حَرَم: پس پردۀ ما یکی دختریست که از مهتران درخور مهتریست. فردوسی. کرا در پس پرده دختر بود اگر تاج دارد بداختر بود. فردوسی. پس پردۀ شهریار جهان سه ماهست با زیور اندر نهان. فردوسی. پس پردۀ نامور کدخدای زنی بود پاکیزه و پاکرای. فردوسی. پس پردۀ او یکی دختر است که رویش ز خورشید روشن تر است. فردوسی. پس پردۀ او بسی دختر است که با برز و بالا و باافسر است. فردوسی. ، عالم غیب: ناامیدم مکن از سابقۀ لطف ازل تو چه دانی که پس پرده که خوبست و که زشت. حافظ. ، در نهان: پس پرده بیند عملهای بد هم او پرده پوشد به آلای خود. سعدی
نه آسمان نه فلک: (بموسیقی غیب اهل سپاسی (ک) که این نه پرده را پرده شناسی) (اسرار نامه عطار. چا. دکتر گوهرین 13) یا نه پرده نیلی. نه آسمان آبی: (چو درنه پرده نیلی سفر کرد و رای پرده غیبی گذر کرد) (اسرار نامه عطار. ایضا 19)
نه آسمان نه فلک: (بموسیقی غیب اهل سپاسی (ک) که این نه پرده را پرده شناسی) (اسرار نامه عطار. چا. دکتر گوهرین 13) یا نه پرده نیلی. نه آسمان آبی: (چو درنه پرده نیلی سفر کرد و رای پرده غیبی گذر کرد) (اسرار نامه عطار. ایضا 19)
سبق برد بر لشکر روم زنگ چو بر گور پی بر کشیده پلنگ. (نظامی) دنبال کرده تعقیب شده، بضربتی پی پا بریده قلم کرده: هر قدمی که نه در راه موفقیت او پوید بتیغ قطیعت پی کرده باد خ
سبق برد بر لشکر روم زنگ چو بر گور پی بر کشیده پلنگ. (نظامی) دنبال کرده تعقیب شده، بضربتی پی پا بریده قلم کرده: هر قدمی که نه در راه موفقیت او پوید بتیغ قطیعت پی کرده باد خ